مي خواهم با تو گريه كنم
اسدالله جعفري اسدالله جعفري

 

نگاهي به مجموعه شعر تازه منتشر شده فاطمه سجادي

 

 

 

 

بنام خدا

 

دوست من«صداي انگشت منتظر»،«حس بوي تو »را مترسك ايستاده است.

«هزار كوره راه»را بدنبالت گشتم و«شبيه تو در پياده رو ها»بسيارديدم وتورا نيابيدم.

«صداي ترحم پنجره »دلم را پاسخ ده وگرنه«نفرين هاي من»،« انكار»ناپذير است.

اين«شب»،زيبا به كامت»خط فاصله را از ميان برداركه«مي خواهم باتو گريه كنم.»

تا«چند فاصله»تاكي اين«سلام بي پاسخ»مي ماند.؟

«بايد كدام طرف»نماز برم تابوي گيسويت مست وخمارم سازد؟

جانا«بيا»،دست وپازدن فرصت ها»را به نظاره نشين ونقاب ازرخ بالا زن وشهر آشوبان اين ديار را رسواساز.

ماه پيشاني،« غروب »وغربت تاكي؟نگاه كن اين «ماه به چاه افتاد»ه ماه نيست ،دل من است.

روزي كه«رقص»ماه را بر «گونه هايت» تماشا كردم خوشبختي من آغاز شد.

«نگاه»تو«ارمغان مقدس »است كه«زخم التيام يافته »آن را مي داند.

«كجاهستي؟»تاكي«صبر»؟اين«نقاب»،«وسكوت»در كدامين «قانون18»به علاوه ي صد نوشته شده است؟

اگر تو برنگردي«خواب درختها»را كه تفسير كند؟

«من ونگاه»،«گريزديوانه وار»اين است« شناسنامه» ام.

«تمام من »،« يك تكه آهن»و«مهره هاي سوخته »است.

«ازكودكي»،«حكايت دلتنگي»،«همراه من»بود.

«ازشك»به«كجافراركنم؟»،«وازكدام شاخه»شكوفه ي اميد بيچينم؟

ماه پيشاني برگرد، «خوا ب درختها» و«شيون زنان »را تفسير كن.

ماه پيشاني برگرد ،برگرد تا «حواتنها»نماند و«خواب درختها»و«شيون زنان»فسون وفسانه نگردد.

ماه پيشاني برگرد كه «گنجشك هاي حريص»در سايه ي خورشيد گيسوان گيچ تو را منتظر اند.

گنجشك هاي حريص ، مجموعه شعر،از سروده هاي فاطمه ي سجادي «حصار»است كه چندي قبل از چاپ بيرون آمده ومهمان دنياي پررمز وراز شعرا واهل ذوق شده است.

اين مجموعه سومين دفتر از مجموعه دفتر هاي شعر شاعرجوان وطن فاطمه ي سجادي است.

 

سجادي،قبل ازاين هم دو مجموعه شعر را راهي بازار نشر كرده بود:

دفتر اول با عنوان «درسايه ي خورشيد»كه اولين مجموعه شعر نشر شده اين شاعر بود.

دومين دفتر شعر با عنوان«گيسوان گيچ»بود كه برگزيده ي از شعر شاعران جوان مهاجردر ايران مي باشد.

«گنجشك هاي حريص»كه سومين دفتر شعري دركارنامه ي شعري اين شاعر جوان وپرشور وخوش ذوق است در حدود 51شعر نو را د ر بر داردكه عنوان هاي شعر اين مجموعه را درهمين مقدمه داخل«»آورديم.

شاعر جوان اين مجموعه شاعري است گريز پا وبلند پرواز،گريز ازسنت وپرواز به كهكشانهاي فتح نشده.

سجادي جوان بنا بر اقتضاءجواني ،چون چشمه ساران جوشان وزلال كوهستان ها مي ماند.

ذوق جوشان ونگاه ظريف وحس غزال وشش از او شاعري ساخته است :نازك خيال وظريف بين وتصوير آفرين:

«زيبا به كامت است»

آوازسر ميدهم

دنيا به كام توست

نيست دلشوره هايي كه كامت تلخ شود

نيست چشم كينه اي كه بازداردت

بخند

ودور تپه هابچرخ

وسلانه سلانه ازنو ش خوشبختي لحظه اي پرشو

نيست فكرتاريكي

كه بلرزاند اندامت را

نه راه ناهمواري

برقص

دور آتش گرم نفسهايت.....

 

ويا اين شعر:

 

دكمه هاي باز،يقه

موهاي درهم وبرهم

سوت بي خيالي

با پاي افتاده روي هم

وصندلي چوبي..

تراكه مي بينم كودك مي شوم

بايد تاب بخورم

بالا

بالا

بالاتر

وسربخورم از نگاه معصومت

تومرا كودك مي كني

تومرا به بازي بچه هاميبري

روبروي من باش تاهميشه

بالا

پايين

الاكلنك زندگي من

چقدر بالا رفتم در حادثه چشمهايت

وچقدر سنگينم ازسوب دلتنگيهايم

مرامي بيني

وقتي كفشهايم را در آب مي اندازم

پاي برهنه من تكلف نمي پذيرد

چقدر آزادشود روي چينهاي نازك

برقصم

برقصم

روي سبزه هاي تر

بريزم

بريزم

خنده هاي شادي ام را

 

.....

 

با چنين ساده وصادقانه نگاه كردن به اطراف است كه سجادي عشق را در جهان مثل افلاطون نمي جويد كه در همين زمين ودر همين غروب هاي پررمز وراز مي جويد:

«سلام بي پاسخ»

خورشيد غروب كرد

كلكينها بسته شد

خيابان بود ومن

وستون هاي نرسيده به هم

ونوري كه دلگرمم مي كرد در انزواي شب

گفتي مي آيي

تاجمله ناتمامت را تمام كني

وتمام سه نقطه هاي مبهم را...

شايدباز،اما واگر وشايد

راهت را بسته اند كه نمي آيي؟

چند سفير كبوتر را بفرستم؟

چند هزار پيام بي جواب ؟

سلام بي پاسخ من.

 

فاطمه سجادي شاعر مجموعه ي«گنجشك هاي حريص»با اين كه بسيار جوان است واقتضاي جواني شور ومستي عشق شخصي را مي طلبد وبا يد عاشقانه بسرايد تا به حس ديگرخواهي وخواهش وكشش رواني خود پاسخ بگويد،مثل اين نيم مصرع:

گونه هايت دوشاخه رسيده انگور

يا مثل اين:

دلتنگي تدريجي من

ازلبهايم شروع مي شود

وبه قدم زدنهاي پي درپي ختم

 زماني كه باتو بودم

اما سجادي از جامعه ومردمش بريده وغافل نيست .

او در حقيقت تعشق وتعهد را با هم جمع كرده است

او در عين حالي كه به احساسات شخصي وخواهش هاي دروني خود پاسخ مي دهد ،راوي درد ورنج هم نوعان خود نيزهست:

«مي خواهم با توگريه كنم»

 

تقديم به كودكان افغانستان

بخاري ام را برمي دارم

هيزم جمع نمي كنم

اتاقم سرد باشد

مثل تو دست هايم را«ها»كنم

وآرزو هايم كوچك

مثلا دست بكشم به پالتو ي پوست مرد آمريكايي

وپشت شيشه رستوران ها تماشا كنم

سرك باشم

تاتو قدم بزني در من

باپاهاي نحيفت

موهايم بلند وكثيف

صورتم پراز خاك

پشتم پراز پشته هاي خار

از عكاسان خارجي فرار كنم

عاشق نمي شوم

هيچ مردي شاه دخت صدايم نمي كند

مثل تو بزرگ شوم

به بلوغ برسم ديو مرا ببرد

چندمين زنش كند

مي خواهم با تو گريه كنم

 

واين شعر:

 

به دنبال مترسكهاي پوسيده

مزرعه به مزرعه

رقص دختران باكره را تماشايي

 

از بارز ترين ويژگي هاي شعري اين شاعر اين است كه حس زنانگيش د ر شعرهايش تبلوريافته است بگونه ي كه اگر نام شاعررا هم به عنوان يك زن از  اين دفتر برداريد وشعر هايش را بخوانيد در مي يابيد كه شاعر اين شعر ها يك زن است نه مرد.

 

ضمن آرزوي توفيق براي اين شاعر عزيز وبزرگوار وطن ،دو شعر از اين مجموعه را كه در باره استبداد اجتماعي نسبت به دختران وزن آزاري در خانواده هاي سنتي است

تقد يم مي داريم:

 

1 – سكوت

من سكوت مي كنم

مي سوزم

وصبر

چراكه اين سه ترا از پادر مي آورند

2 – حواتنهاست

شب بود

همان تاريكي هميشه

كسي قدم مي زدبامن

شبيه چراغ هاي سردر گم

كوچه هاي وحشي را پس مي زد

تراديده بودم

قبل از آنكه حوامادرت شود

شب بود

حواتنهاست

بيا سفر كنيم ازاين شهر

اين جا مردمانش عاشق مي شوند

زنجيره وار

زهرا عاشق عباس

عباس عاشق حوا

وحوا كسي را كه فردا مي ميرد دوست دارد

شب بود

 

زنجيره هاي متفن

زنجيره هاي زجرآور

ترا از من دور مي كنند

بيا برويم شبانه ازاين تاريكي

 

 

 


March 2nd, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان